کد مطلب: 170588
بازخواني مهر؛
ميراث ماندگار مولانا در ادبيات فارسي/ خام بُدَم، پخته شدم، سوختم
تاریخ انتشار : 1395/07/08
نمایش : 1587
امروز هشتم مهر ماه است و روز بزرگداشت مولوي؛ شخصيتي ماندگار در شعر و ادب فارسي که از عارف‌ترين مردان روزگار است.














به گزارش هفت چشمه به نقل از مهر، جلال الدين محمد، فرزند شيخ بهاءالدين محمد بدون ترديد يکي از والاترين و برجسته ترين عارفان و شاعراني است که در جهان زيسته و يادگاراني ارزشمند از خود بر جاي گذاشته‌اند.

آنگونه که تاريخ نقل مي‌کند او در سال ۶۰۴ هجري قمري به دنيا آمد و در سن ۶۸ سالگي و در سال ۶۷۲ به ديدار معبود شتافت.

و اما نقطه عطف زندگي مولوي، ملاقات او با شمس تبريزي است که باعث مستغرق شدن او در بحر عرفان شمس و به نوعي، تولد دوباره مولوي است؛ تا آنجا که درس و بحث و وعظ را به گوشه‌اي نهاد و باقي عمر را به سمع و وجد و شعر پرداخت.

شعر مولوي سرشار از وام‌گيري از متون ديني و بويژه قرآن و حديث است.

او در جايي و با اقتباس از آيات پاياني سوره مبارکه حمد مي سرايد:

از براي چاره اين خوف‌ها
آمد اندر هر نمازي،
«اِهدِنا»

کاين نمازم را مياميز اي خدا
با نماز
«ضالّين» و اهل ريا

همين وام‌گيري از دو آيه پاياني سوره مبارکه زلزال هم اتفاق افتاده است تا اين دو بيت خلق شود:

کِي کژي کردي و کي کردي تو شر
که نديدي لايقش در پي اثر

کي فرستادي دمي بر آسمان
نيکي اي کز پي نيامد مثل آن

به بيان ديگر مي‌توان اين دو بيت را ترجمه‌اي شاعرانه از آيات «فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره/ و من يعمل مثقال ذره شرا يره» دانست. همچنين است عبارت تکرارشونده قرآني «... فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون» که در اين بيت مولوي متجلي است:

هر که از خورشيد باشد پشت گرم
سخت رو باشد، نه بيم او را، نه شرم

و اما ابيات متعددي از شعر مولوي هم، وام‌گير احاديث ائمه معصومين (ع) است. يکي از اين اشعار که در پي مي‌آيد، اشاره به حديث «خورده شدن نيکي‌ها توسط حسد» دارد:

عقبه‌اي زين صعب تر در راه نيست
اي خنک آن کش حسد همراه نيست

و يا مضمون روايت «زندان بودن دنيا براي مومن» که در اين بيت جلال الدين محمد ديده مي‌شود:

اين جهان زندان و ما زندانيان
حفره کن زندان و خود را وارهان

در اين باره همچنين مي توان به ابيات زير هم اشاره داشت که برگرفته از متون ديني است:

اندرين عالم هزاران جانور
مي‌زيد خوش عيش و بي زير و زبر

شکر مي گويد خدا را فاخته
بر درخت و برگِ شب ناساخته

حمد مي‌گويد خدا را عندليب
اعتماد رزق بر توست اي مجيب.

اين بيت از مولوي هم که طبق حدث شريف، مبغوض‌ترين اشيا را نزد خداوند، طلاق مي‌داند:

تا تواني پا منه اندر فراق
اَبغضُ الاشياء عندي، الطلاق

و اما درباره آثار مولوي بايد به اين نکته توجه داد که آثار او يا منظوم است که در اين زمينه مي‌توان به کليات او اشاره کرد که در قالب‌هاي مختلف شعري سروده شده و يا منثور، که آثاري مانند «فيه ما فيه» و «مجالس سبعه» از آن جمله است.

در حقيقت آثار منثور مولوي، به نوعي تقريرات مجالس و درس‌هاي اوست که به همت شاگردانش مکتوب شده و به آيندگان سپرده شده است: «حکايت مي‌آورند که حق تعالي مي‌فرمايد که اي بنده من، حاجت تو را در حالت دعا و ناله زود برآوردمي، اما در اجابت جهت آن تأخير مي‌افتد تا بسيار بنالي که آواز و ناله تو مرا خوش مي‌آيد. دو گدا بر در شخصي آمدند؛ يکي مطلوب و محبوب است و آن ديگر عظيم مبغوض است. خداوند خانه گويد به غلام که زود، بي‌تأخير، به آن مبغوض نان پاره بده تا از در ما زود آواره شود؛ و آن ديگر را که محبوب است وعده دهد که هنوز نپخته‌اند، صبر کن تا نان برسد.

ناله مومن همي داريم دوست
گو تضرع کن، که اين اعزاز اوست

خوش همي آيد مرا آواز او
وان
«خدايا» گفتن و آن راز او

و اما درباره آثار منظوم مولوي، بايد به شروع اين آثار با کلام ماندگار «ني‌نامه» اشاره کرد که به حق، از زيباترين و پُرمعناترين ابيات سروده شده در عالم هستي است که تفاسير متعددي هم بر آنها نوشته شده است:

بشنو اين ني چون شکايت مي‌کند
از
جداييها حکايت مي‌کند

کز نيستان تا مرا ببريده‌اند
در نفيرم مرد و زن ناليده‌اند

سينه خواهم شرحه شرحه از فراق
تـــا بگويم
 شرح درد اشتياق

هر کسي کو دور ماند از اصل خويش
باز جويد روزگار وصل خويش

مــن به هر جمعيتي نالان شدم
جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم

هر کسي از ظن خود شد يار من
از
 درون من نجُست اسرار من

سر من از ناله‌ي من دور نيست
ليک چشم و گوش را آن نور نيست

مولوي را بايد شاعري دانست که عشق را جوهر حيات مي‌داند، جوهري که اگر نباشد، هيچ حرکت و جنبشي در عالم واقع نمي‌شود. او در حقيقت عشق به مبدأ و اصل وجود را برتر از همه عشق‌ها مي داند:

اي يوسف خوش نام‌مـا خوش مي‌روي بر بام ما
اي درشکسته جام ما اي بردريده دام ما

اي نور ما اي سور مـا اي دولت منصور مـا
جوشي بنه در شور ما تا مي‌شود انگور ما

اي دلبر و مقصود ما اي قبله و معبود ما
آتش زدي در عود ما نظّاره کن در دود ما

اي يار ما عيار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما

در گل بمانده پاي دل، جان مي‌دهم چه جاي دل
وز آتش سوداي دل،
اي واي دل، اي واي ما

او همچنين مي‌سرايد:

يار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
يار تويي غار تويي خواجه نگهدار مرا

نوح تويي روح تويي فاتح و مفتوح تويي
سينه مشروح تويي بر در اسرار مرا

نور تويي سور تويي دولت منصور تويي
مرغ که در طور تويي خسته به منقار مرا

قطره تويي بحر تويي لطف تويي قهر تويي
قند تويي زهر تويي بيش ميازار
مرا

حجره خورشيد تويي خانه ناهيد تويي
روضه اميد تويي راه ده اي يار مرا

 روز تويي روزه تويي حاصل دريوزه تويي
آب تويي کوزه تويي آب ده اين بار مرا

دانه تويي دام تويي باده تويي جام تويي
پخته تويي خام تويي خام بمگذار مرا

اين تن اگر کم تندي راه دلم کم زندي
راه شدي تا نبدي اين همه گفتار مرا

مولوي در عين حال شاعري مرگ آگاه است و به وصال دوست مي انديشد:

اي دوست قبولم کن و جانم بستان
مستم کن
  وز هر دو جهانم بستان

بـا هر چه دلم قرار گيرد بي تو
آتش به من اندر زن و آنم بستان

و اين نيز يکي از برجسته ترين اشعار عرفاني مولوي محسوب مي‌شود:

روزها فکر من اين است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خويشتنم؟

از کجا آمده‌ام؟ آمدنم بهر چه بود؟
به کجا مي‌روم آخر ننمايي وطنم؟

مانده‌ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
يا چه بوده ست مراد وي از اين ساختنم

نه به خود آمدم اين جا که به خود باز روم
آن که آورد مرا باز برد در وطنم

مرغ باغ ملکوتم نِيَم از عالم خاک
چند روزي قفسي ساخته‌اند از بدنم

درباره شعر عاشقانه و عارفانه مولوي بسيار مي‌توان گفت، اما شايسته است تا اين گفتار را با بيتي از او به پايان بياوريم که به زعم برخي کارشناسان، خلاصه‌اي است از همه آموخته‌هاي عرفاني اين شاعر نام آور جهان هستي:

حاصل عمرم سه سخن بيش نيست
خام بُدَم، پخته شدم، سوختم

 
 
 
ارسال کننده
ایمیل
متن
 
بخش های سایت
 
http://s5.picofile.com/file/8136790076/shohada.gif
http://s5.picofile.com/file/8136790076/shohada.gif


پیوندها
http://haftcheshme.com/aFiles/gallery/emam3.jpg
http://haftcheshme.com/aFiles/gallery/leader.jpg

http://haftcheshme.com/aFiles/gallery/jahanbin.jpg
http://haftcheshme.com/aFiles/gallery/dana.jpg